سه‌شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۲
۰ نفر

بهرام فرهودی: پاییز آکنده از عطر مدرسه است. همه ما از ماه مهر و نخستین روز مدرسه و به خصوص بوی کتاب‌های درسی نو خاطرات بسیاری داریم. شاید راز دوست‌داشتن بوی کتاب از همان سال‌های خوش دوران تحصیل ریشه می‌گیرد.

 نوشته‌ای که پیش‌رو دارید، براساس یک رخداد واقعی و از نگاهی نو، این خاطرات را پی گرفته است. این خاطره نزدیک به قلم یک معلم بازنشسته به ما می‌گوید که هنوز معلمان عاشق، با شجاعت و بردباری و با کوله‌باری از کتاب، در راه مدرسه‌های دور دست هستند و به نسل نو می‌اندیشند و فردایی که باید در پرتو دانش این نسل، زندگی بهتری را برای مردم میهن ما رقم زند.

معلم بازنشسته در بیراهه خاکی و مه‌آلود جنگل پیش می‌رود و بنا به عادت زیرلب با پروردگار راز و نیاز می‌کند تا سختی سربالایی کوهستان را احساس نکند. در طول مسیر بوی آشنایی همچون یک رایحه دلپذیر، شامه‌اش را نوازش می‌کند؛ بوی کتاب‌های تازه که برایش از بهترین عطرها و ادکلن‌ها معطرتر و خوش‌بوتر است. در شگفت می‌ماند که در قلب جنگل این بوی آشنا و خاطره‌انگیز از کجا می‌آید که چنین هوا را معطر کرده است. با خود واگویه می‌کند، هنوز یک هفته به اول ماه مهر و بازشدن مدرسه‌ها مانده است. آیا افسانه‌وار، بوی خوش کتاب به استقبال ماه مهر آمده است؟ معلم راز و نیاز کنان همچنان در جنگل و شیب تند راه می‌سپارد اما سایه یک انسان توجه او را جلب می‌کند. سر برمی‌گرداند و بیشتر دقت می‌کند بله، رهگذری است که دوگونی پر را با هردو دست برشانه‌هایش مهار کرده است. می‌پندارد، او یک فروشنده دوره‌گرد است. وقتی نزدیک‌تر می‌شود به آن مرد خسته نباشید می‌گوید. در آن فاصله آن بوی خوش، شامه‌اش را پرکرده است. در خلال گفت‌وشنود کوتاهی که میان او و مرد رهگذر پیش می‌آید، از او می‌پرسد که آنچه بردوش دارد چیست که چنین رایحه خاطره‌انگیزی از آن برمی‌خیزد؟

جوان رهگذر با خوشرویی می‌گوید، آنچه داخل گونی دارم کتاب اول ابتدایی برای دانش‌آموزانی است که در مدرسه‌ای نزدیک به همین جا و در میان جنگل درس می‌خوانند. آنها فرزندان جنگل‌نشینان هستند. معلم بازنشسته با کنجکاوی می‌گوید، مگر وسیله‌ای نبود تا مجبور نباشید این‌بار سنگین را در این هوای مه‌آلود و مسیر گل‌آلود، بردوش‌تان حمل کنید؟

حامل کتاب‌ها لحظاتی بار را زمین می‌گذارد و می‌گوید: من هم مدیر و هم معلم مدرسه خانواده‌های جنگل‌نشین هستم چون خاطرات خوبی از تحصیل در دوره ابتدایی خودم ندارم و همیشه کتاب درسی دیر به دست ما می‌رسید، امسال سعی کرده‌ام، کتاب‌های درسی را درست در اول مهرماه به دست دانش‌آموزان برسانم و آنها هم بوی کتاب تازه را احساس کنند.

سیلابی از خاطرات تلخ و شیرین روزگار گذشته به ذهن معلم بازنشسته سرازیر می شود و او احساس می‌کند که این مرد را سال‌هاست می‌شناسد. او سپس خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید: من هم مثل شما معلم بودم و سال‌ها در شهر تدریس کرده‌ام. حالا در دوران بازنشستگی، کوهنوردی و عکاسی را انتخاب کرده‌ام. امروز خواست خداوند بود که شما را در این مسیر ببینم. از دیدن شما خوشحالم به خصوص که با جان و دل، به آموزش کودکان دبستانی در قلب جنگل همت گماشته‌اید و از طرف دیگر غبطه می‌خورم که روزهای خوش مدرسه و تدریس چه زود برای من سپری شدند. با این حال، دوست نازنینی مثل شما یافته‌ام که بسیار ارزنده است. او سپس، به دوست جوانش می‌گوید: تا مدرسه با شما می‌آیم، به شرط آن که نصف کتاب‌ها را من حمل کنم. معلم جوان از این پیشنهاد خوشحال شد. اشک شوق از دیدگان معلم بازنشسته سرازیر شد. آنها هرکدام با کوله‌باری از کتاب نو با عطر روز اول مهر، به طرف مدرسه راه افتادند.

معلم بازنشسته ضمن ستایش عزم و اراده معلم جوان برای کتاب‌رسانی به دانش‌آموزان در خلال گفت‌وگوی کوتاهی که در مسیر مدرسه با هم داشتند گفت: معلمی یک کشت و کار فرهنگی و بسیار پرحاصل است. هر وقت در شهر، قدم می‌زنم و می‌بینم که تابلوی بسیاری از پزشکان شهر، اسامی دانش‌آموزان سال‌های دور دست مرا برخود دارند، آن خستگی 30ساله را فراموش می‌کنم.

کد خبر 234219

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز